دوستای کوچولو
عزیز دردانه بیست و هفتم بهمن ماه با چند تا از دوستای قدیمی دور هم جمع شدیم. تو جمع دوستای من تو هم دو تا دوست کوچولو داری: غزل جون و سایدا جون از اخرین باری که از نزدیک دیده بودیمشون هفت ماه میگذشت و حسابی هر سه تون بزرگ شده بودید چقدر تغییر کرده بودید... و اما مهمونی: قبل از رفتن خوابوندمت تا اونجا خسته و بهونه گیر نباشی، اما چون چندجایی کار داشتیم و تا بریم حسابی دیر شد، خسته شده بودی و خوابت گرفت. به محض ورود مثل هر مهمونیٍ دیگه ای که افراد رو نمیشناسی کمی غریبگی کردی اما با دیدن غزل جون و سایدا جون روت باز شد و از بغلم اومدی پایین. میچرخیدی و بازی میکردی و...